مجسمه های بامیان.

مجسمه های بامیان، نگار نگری و پیکر تراشی بودایی.



اثر از پژوهش زهرا لطیفی.


سرخ بت و خنگ بت، سالهاست که در هيئت دو محبوب افسانه اي در دل اشعار شاعران جاي گرفته اند، علاوه بر اينکه در اساطير خنگ بت، نماد ايزد آناهيتا و سرخ بت، نماد ايزد بهرام ياد شده است.
نمونه اي از اين اشعار:
   «گر صبح رخ گردون چون خنگ بتي سازد          تو سرخ بتي از مي بنگار به صبح اندر
         کردي ميان سرخ بت باميان ستيغ            باشي بر آن که خنگ بتي را کي به چنگ
                                                                                       (سوزني سمرقندي)
               در کف از جام خنگ بت بنگر                 بر رخ از ماه سرخ بت بنگار»
                                                                                         ( خاقاني شرواني)
وقتي که از دل اساطير مجسمه هاي باميان به واقعيت تاريخي آن نگريسته شود، نماد محبوبه هاي شاعران و قصه پردازان رنگ مي بازد. اينجاست که مي شود به راحتي مشاهده کرد چگونه واقعيت هاي تاريخي يک سرزمين سر از افسانه پردازي هاي تخيلي در مي آورد. بت هاي باميان نه نمادي از دو دل داده که نمادي از غناي فرهنگ و تمدن اين سرزمين در گذشته هاي تاريخي اش بوده است.
در اين نوشتار سعي شده است تا روند تاريخي نگارگري و پيکرتراشي مجسمه هاي باميان به تشريح پرداخته شود، با تاکيد بر اين مسئله که سير تحول و تطور عقايد و تفکرات آيين بودا نقشي موثر بر نوع نگارگري و پيکرتراشي مجسمه هاي باميان ايفا کرده است.
نگارگري و پيکرتراشي بودايي
خط سير تحولات آيين بودا در بستر تاريخي 2500 ساله اش، نشان مي دهد که آيين بودا بيش از هر دين ديگري از نمادها استفاده مي کند. آنچه را که بعينه مي توان در نگارگري ها و پيکرتراشي هاي آيين بودايي مذهب مشاهده کرد تاکيدي است بر کثرت راز و رمزهاي اسطوره اي و نمادين اين مذهب، مشخصه اين آيين از لحاظ نگارگري تنوع و گونه گوني اساطير و نمادهايي است که در هر سرزمين با فرهنگهاي بومي آن منطقه اختلاط يافته و رنگي محلي به خود گرفته و در درون آن فرهنگها تکامل يافته است، نمونه بارز آن تفاوت آشکار ميان پيکره هاي بوداي هندي، چيني، ژاپني و...است، گو اينکه معابد بودايي نيز متاثر از نوع معماري بناهاي مذهبي هر سرزمين متنوع مي باشند.
نگارگري و معماري بودايي همواره در طول خط سير تاريخي اش بر آن بوده است تا حقايق جاودانه اين دين را يادآوري کند. اين يادآوري که  ابتدا در هيئت سمبل ها و نشانه هايي غير از پيکره بودا است، به تدريج با اشاعه آن به ديگر سرزمينهاي مجاور هند، در هيئت بودا تجسم يافت. تکثر پيکره بودا به همراه نمايش هايي از داستانهايي موسوم به جاتکه(1) و همچنين نمايش چگونگي تکامل و تحول تدريجي سيدارتا به شخص بودا و سرانجام پيوستنش به نيروانا(2)، همه و همه بخشي از نگارگري بودايي را تشکيل مي داد که در معابد و استوپه هاي(3) بودايي به وفور به چشم مي خورد.
رواج و گسترش فرهنگ  نگارگري و پيکر تراشي در آيين بودا بخشي از اين دين به شمار مي آيد، از اينروي با آنکه در ابتدا هنر نگارگري و پيکرتراشي بودايي توسط مردمان عادي صورت مي گرفت، اما پس از طي قرون اوليه (پس از بودا) اين راهبان بودايي بودند که به ساختن و ايجاد معابد و هيکل ها و نگارگري هاي بودايي پرداختند و اين هنر را با مضامين عميق فلسفي و ديني آيين بودا درآميختند.(4)
گسترش آيين بودا
الف) آشوکا
در گسترش آيين بودا دو شخصيت مشهور، آشوکا و کانيشکا نقشي بنيادين ايفا کردند. با درگذشت بودا در 481ق.م اين آيين در هند به صورتي نه چندان شناخته شده باقي ماند. با روي کار آمدن آشوکا در 263ق.م هنگامي که او توانست قلمرو خود را تا دورترين نواحي جنوب شرقي هند، سواحل خليج بنگال  گسترش دهد، با تحولي دروني در نتيجه موعظه و راهنمايي راهبان بودايي از جنگ و کشتار دست کشيد و به اين آيين در سال يازدهم سلطنت خود گرويد و آنرا مذهب رسمي قلمرو خود قرار داد، وي جهت تشويق مردم کشورش براي گرويدن به آيين بودا دستور داد تا فرامين و دستورات او را بر روي ستونها و صخره ها و... د رتمامي نقاط کشور حک کنند.(5)
اين ستون ها يا ميل هاي سنگي و چوبي که حامل پيام ها و فرمان هاي آشوکا بود در واقع ريشه در باورهاي کهن هندي داشت. اين ميل ها نمادي از آرمان هاي محورعالم(axismundi) بود که نخستين بار در ريگ ودا آمده بود. اين ميل ها سرستونهايي از سمبل هاي هندي چون فيل، گاو، شير و يا گلبرگ نيلوفر نيز به همراه داشت. اين نمادهاي طبيعت گرايانه (سر ستون ها) ريشه در سنت هاي بومي بسيار کهن هندي داشت که به پيش از 1500ق.م بازمي گشت.(6) اولين نگارگري هاي آيين بودايي همان اسطوره ها و نمادهاي بومي سرزمين هند بود که آيين بودا آنها را براي نشان دادن حقايق متعالي اين دين به کار گرفت. چنانکه آشوکا ميل ها را به همراه سرستون هايي طبيعت گرايانه که هر کدام نماد مفهومي خاص بودند، جهت اشاعه آيين بودا از آنها استفاده کرد.
در دوره آشوکا نوعي ديگر از معماري بودايي به چشم مي خورد که با حمايت وي در مسير تجارتي جاده ابريشم گسترش و اشاعه يافت. اين گونه از معماري خاص بودايي غارکند نام داشت که شامل حفاري در دل کوه ها و ايجاد  معابد و تراشيدن پيکرهاي بودا مي شد. مسير اين نوع خاص از معماري بودايي را مي توان «از طريق باميان (هندوکش)، قزل و تورفان(حوضه آسياي مرکزي) و دون هوآنگ( شمال غرب چين) دنبال کرد.»(7)
رونق جاده ابريشم به امنيت اين مسير باز مي گشت که توسط فتوحات وسيع اسکندر از اروپا تا هند امتداد يافته بود. هنگامي که قلمرو وسيع فتوحات اسکندر توسط جانشينان او اداره گرديد، امنيت نسبي حاکم بر اين قلمرو باعث شد تا جاده ابريشم از رونقي تجاري برخوردار گردد. پيامدهاي اقتصادي اين رونق تجاري، شکوفايي شهرها و گسترش آنها در طول اين مسير از شرق به غرب بود.
ايجاد و گسترش بناهاي غارکند در طول مسير جاده ابريشم، مناطقي از هند، چين و افغانستان را در برگرفت که اين نوع خاص از معماري بودايي به شدت از جانب آشوکا در طي دوران حکومتش حمايت مي شد، علاوه بر آنکه رونق جاده ابريشم از لحاظ اقتصادي بر شکوه و جلال معابد غارکند به طور روز افزوني مي افزود. مجسمه هاي باميان افغانستان نمونه اي خاص و پر آوازه از اين نوع غارکندها مي باشد.
 
 ب) کوشانيان
از تبعات فرهنگي، اقتصادي و ..... لشگرکشي ها و فتوحات اسکندر در ممالک شرق، آن بود که دروازه هاي دو تمدن شرق و غرب را به روي هم باز کرد و باعث شد تا هلنيسم همراه با فتوحات اسکندر به شمال آفريقا و تا سرزمين هند گسترش و نفوذ يابد. هنگامي که با يکپارچه شدن سرزمينهاي متصرفي اسکندر از هند تا يونان و روم امکان آمد و رفت به آساني فراهم آمد. علاوه بر رونق بيش از پيش جاده ابريشم که باعث شکوفايي اقتصاد تجارتي ميان شرق و غرب گرديد، باعث شد تا بسياري از هنرمندان، دانشمندان، بازرگانان، مجسمه سازان و.... به ممالک آسيايي روي بياورند و از اين طريق فرهنگ هلنيسم براي چندين سده تاثير خود را در تاريخ فرهنگ و تمدن اين کشورها باقي گذارد.
اسکندر در خلال لشگرکشي هايش به شرق در مسير خود اقدام به  ايجاد و تاسيس شهرهايي چند با نام اسکندريه کرد و پس از او سرداران يوناني اش نيز براي تداوم فرمانروايي خود بر اين سرزمينها « سعي مي کردند تا شهرهاي قديمي يوناني را تجديد بنا کنند و شهرهاي جديد بسازند»(8) چنانکه سلوکوس اول 9 شهر با نام سلوکيه ساخت و ... با ساختن اين شهرها، جمعيت هاي يوناني به راحتي به اين مناطق مهاجرت مي کردند و سکني مي گزيدند و از اين طريق امکان تداوم بيشترحکومت فرمانروايان يوناني را فراهم مي آوردند. همراه اين جمعيت ها عده کثيري از اهل فن و حرفه، نويسندگان، هنرمندان و ... نيز به سرزمينهاي شرقي روانه شدند «مجسمه سازان و حکاکان يوناني از پادشاهان فينيقيه، لوکيا، کاريا، کيليکيا و باکتريا مجسمه مي ساختند و براي آنها سکه مي زدند»(9)
با عبور اسکندر از افغانستان و رفتنش به سوي سرزمين هند در مناطقي چون هرات، بلخ و... اسکندريه هايي ساخته شد. پس از اسکندر  در زمان جانشينانش، بلخ مقر يکي از سرداران اسکندر گرديد و حکومت يوناني- باکتري و پس از آن حکومت کوشانيان روابط سياسي، اقتصادي، تجاري و فرهنگي خود را با يوناني ها و رومي ها حفظ کردند. تداوم اين روابط در جنبه هاي مختلف آن علاوه بر اينکه موجب شد تا نمايندگان سياسي ميان باکتريا و روم در حال آمد و شد باشند، ساير طبقات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي نيز به راحتي در باکتريا و گندهار سکني گزيدند و تاثيرات خود را بر فرهنگ و تمدن اين ناحيه باقي گذاشتند. سکه هاي بدست آمده از دوره کوشانيان خود مويد اين نکته مي باشد « سکه هاي طلايي که توسط ويما کدفيسس ضرب مي شدند از نظر استاندارد و وزن شبيه و تقليدي بودند از سکه هاي طلاي رومي. تاثير هنر يوناني-رومي بر آثار هنري گندهار نشان دهنده پيوندهاي فرهنگي و تجاري بين امپراطوران کوشان و جهان روم هستند.»(10)
حاکمان کوشاني با گسترش قلمرو تحت فرمانروايي خود ثبات و امنيت را در اين مناطق برقرار کردند، علاوه بر اينکه حيات اجتماعي و اقتصادي مردم اين سرزمين نيز شاهد پيشرفت قابل توجهي گرديد. عوامل پيشرفت اقتصادي که شامل اين موارد مي شد باعث گرديد تا ايجاد و بناي معابد و پرستشگاهها و پيکرتراشي هاي متنوع از رونقي خاص در قلمرو کوشانيان برخوردار گردد:
(الف) يکپارچه شدن قسمت اعظم مناطق کشاورزي قديم آسياي مرکزي به دليل وجودامپراطوري قدرتمند واحد، (ب) بقاء ثبات سياسي در يک دوره طولاني، (ج) توسعه سريع کشاورزي(با استفاده از آبياري) و صنايع دستي، (د) توسعه و تحکيم پيوندهاي بازرگاني با هند، چين و کشورهاي شرق نزديک.
شاهان کوشاني از لحاظ مذهبي پيرو آيين خاصي نبودند از اينرو ديده مي شود که آيين خاصي را نيز به صورت مذهب رسمي قلمرو خود ترويج نکرده اند و پيروان مذاهب و آيين هاي مختلف، آزادانه به فعاليت هاي مذهبي خود مشغول بودند چنانکه تصاوير سکه هاي بدست آمده از دوره کوشانيان نشان مي دهد، تنوع تصاوير « ايزدان بر روي سکه هاي کوشاني بازتابي است از چندگونگي اعتقادات مذهبي در گستره وسيع قلمرو امپراطوري کوشان.»(11)
هنگامي که امپراطوران کوشاني در بلخ حکومت خود را تاسيس کردند، آيين زردشتي که خواستگاه آن از بلخ بود همچنان در افغانستان رواج داشت، از طرفي ديگر يوناني ها که با فتوحات اسکندر به اين مناطق آمده بودند، کوشش مي کردند « تا باورهاي مذهبي محلي را بفهمند و خدايان محلي را با خدايان يوناني مطابقت دهند. زئوس را با اهورامزدا، هراکلس با ورتراگنا، آپولو و هليوس با ميترا و آتميس را با نانا مطابقت دادند.»(12) همچنين مبلغين بودايي در بسياري از نقاط قلمرو کوشان ها به ترويج آيين بودا مشغول بودند. به طور کلي شاهان کوشاني از لحاظ مذهب با آنکه پيرو آيين خاصي نبودند، اما هر کدام از اين شاهان در دوره حکومت خود بنا بر مقتضيات زمان و مصالح حکومتي، آيين ها يا مذهبي خاص را مورد حمايت قرار مي دادند. علاوه بر اينکه به طور عموم شاهان کوشاني از ديدگاه مذهبي خود را نماينده و گاه جانشين خدا بر روي زمين معرفي مي کردند، به طوريکه پس از مرگ شاهان کوشاني مجسمه هايي از پيکره آنان ساخته مي شد و در معابد و نمازگاههاي سلطنتي که معروفترين آنها سرخ کوتل و مات در متورا بود، قرار مي گرفت. اين مجسمه هاي شاهان کوشاني به عنوان نمادي از خدا مورد پرستش قرار مي گرفت.« شاهان کوشاني قدرت شاهي خود را از حمايت ايزدان حامي خود بدست آورده بودند، و لذا شاهان عطيه الهي و داراي قدرت و نيروي ايزدي بودند که بصورت انسان ظاهر شده اند. و به دليل همين لطف الهي بود که شاهان نيز در نمازگاههاي سلطنتي مورد پرستش قرار مي گرفتند»(13)
در واقع هنر مجسمه سازي بر اساس تصاوير انساني متعلق به هنرمندان يوناني بود که به همراه موج هلنيسم به سرزمينهاي شرقي از جمله قلمرو کوشانيان راه يافت. هنرمندان يوناني که علاوه بر تصاوير انساني از خدايان خود نيز اثري هنري خلق مي کردند، هنگامي که وارد سرزمينهاي شرقي شدند و در خدمت فرمانروايان اين مناطق قرار گرفتند ابهت و ظرافت و شکوه مجسمه سازي خدايان خود را در قالب شاهان اين مناطق، تجسمي دوباره بخشيدند.
تاسيس نمازگاههاي سلطنتي در سرخ کوتل و مات در متورا در زمان ويما کدفيسس آغاز شد، اما در زمان حيات وي به پايان نرسيد. ويما کدفيسس در زمان حيات خود ارجحيت را به پرستيدن سيوا داده بود، زيرا که مي خواست تمامي سرزمين هند را تسخير کند از اينروي توجه به خدايان هندي را جهت جلب حمايت هاي مردم اين سرزمين ضروري مي دانست. اما پس از وي کانيشکاي اول که توانست ساختمان معبد سرخ کوتل را به اتمام برساند، توجه به مذاهب بلخي و ايراني را در سرلوحه سياست مذهبي خود قرار داد.
نقش کانيشکاي کبيردر ترويج آيين بودا
توجه به آيين بودا از سوي شاهان کوشاني همواره با نام کانيشکاي کبير همراه است، علاوه بر اينکه کانيشکا در آيين بودا از مقام و منزلت خاصي چون آشوکا برخوردار است. اين دو شخص در راه ترويج و گسترش آيين بودا فعاليت هاي مفيدي انجام دادند چنانکه برگزاري شوراي دوم در زمان آشوکا و شوراي سوم در زمان کانيشکا ثبت شده است.
حمايت کانيشکا از ترويج مذهب بودايي و همچنين ثبات سياسي و رونق وضعيت اقتصادي از جمله عواملي بود که باعث گرديد ساختن معابد به همراه هنر مجسمه سازي در سرتاسر قلمرو کوشاني از رونقي خاص برخوردار گردد. آنچه که در اين دوره بر هنر مجسمه سازي و نگارگري بودايي تاثيري شگرف نهاد مکتب گندهاره يا گندهارا مي باشد. در مکتب گندهار بود که اولين بار مجسمه هايي از بودا ساخته شد.
علاوه بر تاثير فرهنگ و انديشه يوناني در رابطه با ساختن مجسمه هايي از بودا در مکتب هنري گندهار، آنچه که در ابتدا راه را براي ساختن مجسمه هايي از پيکره بودا و همچنين معابدي پر از نقش و نگاره هاي پيچيده فراهم آورد، تغيير و تحولاتي در نوع جهان بيني و عقايد مذهبي آيين بودا بود.
از هنگامي که آشوکا(قرن سوم ق.م) با حمايت از آيين بودا موجبات گسترش اين دين را در سطحي وسيع فراهم آورد تا سلطنت کانيشکاي دوم (قرن اول ميلادي) « مبادي ديني جديد از ريشه بوديزم متفرع شده رشد و تکامل حاصل کرد.»(14) اين شعبه از آيين بودا با نام مهايانا(15) معروف گشت. مهايانا به معني گردونه بزرگ، مبادي اوليه آيين بودا را که مبتني بر فلسفه نفي و ترک و بدبيني و انکار وجود بود، دگرگون ساخت و تعاليم جديدي را جايگزين بدبيني و انکار وجود گردانيد، به اين ترتيب که پاداش جاويدي را در عمر ديگر نصيب پيروان خود گردانيد. در زمان حکومت کانيشکاي دوم با حمايت وي از آيين بودا به سرعت عقايد مهايانا توسعه و انتشار يافت به اين ترتيب عقايد مهايانا که پيش از اين متعلق به جرگه خواص (گروهي از رهبانان) بود به ميان مردم عامه نيزنفوذي روز افزون يافت.
مهايانا که از عقايد برهمنيسم هندوستان تاثير يافته بود، مجموعه اي از باورها و اعتقاداتي را فراهم آورد که مطابق با آن مقام بوديساتوا(16) رادر مقايسه با بوداي گذشته بالاتر برد و شخص بودا را نيز مقامي الوهي بخشيد. مطابق با عقايد مهايانا، شخص گوتامابودها مقامي الوهي دارد و بنابر لطف رحمانيت خود براي نجات بندگان و عباد به زمين و عالم سفلي هبوط کرد تا آدميان گمراه را طريق فلاح و رستگاري بياموزد. از طرفي ديگر آيين مهايانا شخص گوتامابودها را تنها بودايي که به زمين آمده نمي شمرند، بلکه معتقد بودند همواره بوداهاي متعددي به زمين هبوط کرده اند، همچنانکه در آينده نيز بوداهاي ديگري که اکنون در آسمان به سر مي برند بار ديگر بر زمين خواهند آمد. بوداهاي ديگري نيز در زمان حال وجود دارند که در هيئت بوداساتوا مي باشند که هر لحظه امکان دارد ظاهر شوند.(17)
پيروان مهايانا افسانه ها و اسطوره هايي در رابطه با چگونگي زندگي هاي پيشين بودا بر اساس داستانهاي جاتکه بوجود آوردند، اين افسانه ها شخص بودا را در زندگي هاي پيشينش در هيئت حيوانات، اشخاص و... نشان مي دهد، با اين هدف که بودا در تمامي زندگي هاي گذشته اش از حالتي برخوردار بوده که از آن با نام بوديساتوا نام برده مي شود، يعني که بودا در همه حال مستعد و آماده حصول مرتبه اشراق و نورانيت بوده است چه آن زمان که در شکل خرگوش، فيل سفيد، کاهن و.... در زندگي هاي قبلي خود تجسم يافته است.(18) در فرقه مهايانا، بوديساتواها از مقامي والا برخوردار مي شوند. بوديساتوا کسي است که به نور حقيقت روشن شده است، اما عهد مي کند تا زمانيکه تمامي انسانها رهايي نيافته اند در چرخه تناسخ باقي بماند و به هدايت و ارشاد آنان بپردازد.(19) در حاليکه در عقايد نخستين آيين بودا، هينايانا(20)، بوديساتوا معنايي ندارد، زيرا که اين خود فرد است که مي بايست با مراقبه و سعي و مجاهده خويشتن را به کمال مطلوب برساند.
همچنانکه در زمان کانيشکاي دوم بر تعداد پيروان و قلمرو گسترش فرقه مهايانا افزوده مي شد، بر حجم اساطير و افسانه هاي آن در رابطه با نوع زندگي بوداهاي گذشته و حتي نام و سرگذشت هاي بوداهاي آينده نيز اضافه مي گرديد. در کنار اين مجموعه عظيمي از افسانه ها و راز و رمزهاي اسطوره اي و نمادين، مجموعه اي شگفت انگيز و عظيم از هنر معماري و مجسمه سازي به همراه نگارگري هاي بسيار ظريف بر در و ديوار ابنيه ها و معابد بودايي شکل رفت که بر اساس همان داستان هاي جاتکه و عقايد مهايانا بود.
مهاياناها در کنار اعتقاد به بوداساتواها و بوداهاي آينده، معتقد بودند که «کيهان سراسر مملو است از موجودات الهي که در کمال رحمانيت و لطف براي کمک و ياري  به مخلوقات آماده اند و بايد براي استعانت از ايشان پيوسته بنماز و دعا و مناجات متوسل گرديد.»(21) هنگامي که اين باور شکل گرفت که مي توان با نماز و دعا و مناجات از موجودات الهي کمک وياري طلبيد، نقش معابد و ابنيه هاي مذهبي آيين بودا پر رنگ تر از گذشته گرديد. چه آنهايي که به راز و نياز در اين معابد مشغول مي شوند و چه آنهايي که در بوجود آوردن و ساختن و ايجاد  اين ابنيه ها  و مجسمه هاي بودايي و ساير نقوش و نگارگري هاي بودايي نقشي ايفا مي کردند، همه و همه جزو برخورداران از الطاف موجودات الهي مي شدند. از اين روي ديده مي شود که در زمان کانيشکاي دوم معابد و ابنيه هاي مذهبي بودايي به وفور در بسياري از شهرهاي قلمرو کوشانيان به چشم مي خورد.
اينکه اولين بار مجسمه هاي بودا در چه زمان و مکاني ساخته شده است به درستي مشخص نمي باشد، اما چنانکه به آن اشاره شده نخستين بار در مکتب گندهاره بود که هنرمندان يوناني چنانکه خدايان خود را در هيئت مجسمه هايي از جنس سنگ، چوب، گچ و ... مي ساختند؛ شخص بودا را نيز در هيئت يکي از خدايان خود آپولو به شکل مجسمه اي ترسيم نمودند؛ در حالي که پيش از اين تاريخ يعني از سده سوم تا اول پيش از ميلاد « بودا را در هنر هندي به وسيله نمادي مانند جاي پا، چتر يا تخت او نشان مي دادند.»(22)
درقلمرو کوشانيان گندهار و متورا از مرکزيت خاصي در هنر مجسمه سازي و نگارگري بودايي برخوردار بود. مکتب هنري گندهار با نام گندهارا، گنداره و گاهي هم گندهاره-يوناني، گندهاره-هلني در منابع موجود است. مکتب هنري گندهار چنانکه اشاره شد متاثر از هنر يوناني و هلنيسم مي باشد و مطابق با ويژگي ها و خواص هنر هلني و يوناني، واقعيت گرايي و نمايش طبيعت گرايانه آثار هنري چون مجسمه سازي در آن از ارجحيت ويژه اي برخوردار است. بر اين اساس مطابق با مکتب هنري گندهار در آثار خلق شده نگارگري و مجسمه سازي اين مکتب نمادهاي سنتي هند کمتر به چشم مي خورد در حاليکه در نقطه مقابل آن مکتب هنري متورا که در مجاورت مرزهاي سرزمين هند واقع شده بود، متاثر از عقايد و سنت هاي هندي اسطوره ها و نمادهاي سنتي اين سرزمين درمعابد و مجسمه سازي و نگارگري متورا به وفور ديده مي شود.
 
تاثير مکتب هنري گندهار بر بت هاي باميان
چنانکه اشاره در زمان آشوکا با ترويج و گسترش آيين بودا، پيروي از اين دين در مناطق وسيعي از هند و افغانستان رواج يافت. به دستور آشوکا ميل ها، سنگ نوشته ها و کتيبه هاي بسياري در مناطق مختلف سرزمين هند و مناطق همجوار آن از جمله افغانستان نصب و حکاکي گرديدند که مبتني بود بر فرامين آشوکا مبني بر پيروي از آيين بودا. آشوکا در راه ترويج اين آيين از اين هم فراتر رفته و با سفرهايي که به مناطق مختلف قلمرو خود کرد، خاکستر بودا را به آن مناطق برد و از اين طريق معابد و استوپه ها از جايگاهي معنوي و متبرک برخوردار شدند. گندهار در زمان آشوکا از جمله مناطق متبرک بودايي بود زيرا که گفته مي شد بودا در يکي از زندگي هاي قبلي خود در آنجا به سر مي برده است، به اين ترتيب معابد و زيارتگاههاي بودايي در گندهار از تقدس و جايگاه معنوي ويژه اي برخوردار شدند.
ساختن غارکندها که در زمان آشوکا از آن حمايت مي شد در ضلع غربي شبه قاره هند ساخته شدند« بسياري از اين مکان هاي خاص ساخته ي راه هاي کاروان رويي بودند که شهرهاي هند را به هم متصل مي کردند، زيرا که آيين بودا حمايت از مسافران و کاروان ها را مي آموخت و اين عملي بود که به ساخت بناهاي غارکند همانندي در طول راه هاي بازرگاني آسياي ميانه نيز انجاميد.»(23) اين نوع خاص از معابد بودايي که در دل کوهها نقر مي شد اغلب در نزديکي و يا مجاورت راههاي کاروان رو تجارتي بود زيرا که از اين طريق علاوه بر جلب خيرات و صدقات،  آن قدر از مراکز شهري دور بودند که مي شد يک زندگي نيمه دير نشيني را دنبال کرد. راهبان بوداي از اين طريق علاوه بر انجام مراسم عبادي خود به مسافران و کاروانهاي آنان نيز کمک و ياري مي رساندند که مطابق با عقايد آيين بودا حمايت از مسافران و کاروان ها همواره تاکيد شده بود.
غارکند باميان نوعي خاص از اين گونه معابد و پرستشگاههاي بودايي است.اين غارکند مجموعه بيشماري از مغاره ها، پيکرتراشي ها و معبدي بزرگ را شامل مي شده است. اينکه اين بت هاي بزرگ توسط چه کسي بنا شده است به طور دقيق مشخص نمي باشد. هيوان تسانگ، زائر چيني که در سال 632 وارد باميان شده است« و اولين آبادي اين دره شهير را که آنهم نه مجسمه هاي بزرگ بلکه يک استوپه و معبدي در هواي آزاد بود بيک نفر «پادشاه قديمه»نسبت مي دهد»(24)
به نظر مي رسد ابتدا راهبان بودايي با ساختن معبدي در باميان و سپس کندن سموچ هايي( مغاره ها) در دل کوه، براي خود مامني امن فراهم آورده اند که به راحتي مي توانستند در دل کوهستاني آرام به اجراي مناسک و عبادات خود بپردازند. طبق عقايد هينايانا يا همان عقايد آغازين آيين بودا «نفس ياego امري باطل و دنيا عرصه ايست گذران و متغير و دستخوش آلام و رنجها، مقصد کلي و هدف نهايي وصول به نيروانا است.»(25) از اينرو سالکان و راهبان بودايي بيشتر وقت خود را در غارکندها و ديرها به گوشه نشيني و انزوا و در حال مراقبه و تفکر سپري مي کردند، بر اين اساس هنر و نگارگري بودايي نيز ساده و بي پيرايه بود و پيکره بودا در معابد  و نگارگري هاي بودايي جايي نداشت و مطابق با سنت هاي کهن و رايج هنر هندي، اسطوره ها و سمبل هايي چون چتر، جاي پا، فيل و استوپه نشان دهنده بودا مي باشند، در عين حال که جايگاه بودا در قرنهاي نخستين پس از وي در نگارگري هاي هندي جايگاهي کاملا زميني و برابر با يک انسان عادي است.
در مجموعه معماري باميان به نظر مي رسد که در ابتدا نگارگري ها و ساختن مجسمه هاي بودايي هيچ جايگاهي نداشته است. چنانکه اشاره شد، راهبان بودايي طبق عقايد هينايانا در سموچ ها و معابد باميان به عبادت و مراقبه نفس و تزکيه مشغول بوده اند، در عين حال که به دليل نزديکي به راه تجارتي که از نزديکي باميان مي گذشت معاش روزانه خود را از اين طريق به دست مي آوردند به همان اکتفا کرده و تا زمان کانيشکاي کبير که عقايد مهايانا جنبه رسميت يافته و به طبقه عوام پيروان بودايي راه مي يابد، معابد و سموچ هاي بودايي در باميان شاهد هنر پيکرتراشي سبک گندهاري در خود نبوده است.
در زمان حکمراني کانيشکاي کبير بر افغانستان دو عامل در ايجاد پيکره ها و نگارگري هاي باشکوه باميان تاثيري شگرف نهاد:
1- حمايت کانيشکاي کبير از آيين بودا بويژه عقايد مهايانا و گسترش يافتن آن در قلمرو کوشان ها
2- رونق بيش از پيش اقتصاد تجارتي در قلمرو کوشانيان و رونق يافتن راههاي تجارتي که غرب و شرق را از طريق افغانستان به هم وصل مي کرد.
راه تجارتي که از نزديکي باميان مي گذشت باعث شد با رونق بيش از پيش آن اعانه ها و هداياي بي شماري را روان معابد و پرستشگاههاي بودايي در باميان کند. از طرفي ديگر هنر معماري و نگارگري گندهاري که متاثر از هنر يوناني به مجسمه سازي از شخص بودا روي آورده بود، وارد معابد باميان نيز شد. علاوه بر فراهم آمدن شرايط اقتصادي ، ديني و فرهنگي نياز پيروان بودايي به « يادآوري هاي بصري مداوم ديني»(26)هنر پيکر تراشي بودايي را رونقي غير قابل تصور بخشيد. اجتماع عمدتا بي سواد آن دوره علاوه بر آموزش هاي شفاهي راهبان و مبلغان دوره گرد بودايي، نياز به برخي تصاوير و نشانه هاي بصري داشت. مجسمه هاي بودا در حالت هاي مختلفي از ايستاده، نشسته به همراه حرکت هاي دست تاکيدي بر تعاليم بودا بود، همچنين نگارگري هاي بودايي بر روي چوب، پارچه، سنگ و... بيانگر زندگي هاي پيشين بودا و نوع تحول و تطور دروني او تا کشف حقيقت و رسيدن به نيروانا بود. اين مجموعه هنري که در خدمت آيين بودا در ترويج بصري آن نقشي موثر ايفا مي کرد، هنگامي که وارد معابد و پرستشگاههاي باميان شد باعث خلق منحصر به فردترين مجسمه هاي غول آساي بودا در باميان شد.
يکي از آثار هلنيسم در زمينه معماري و مجسمه سازي، بزرگ نمايي و اغراق در اندازه هاي طبيعي اثر مورد نظر بود. وقتي که هلنيسم به سرزمينهاي فتوحات اسکندر راه يافت تاثير خود را از لحاظ بزرگ نمايي بر برخي از آثار هنري و معماري به جاي نهاد. وقتي که هنر مکتب گندهار در زمان کانيشکاي کبير در خدمت معابد و پرستشگاههاي باميان قرار گرفت، در ميان انبوهي از سموچ هايي که در دل کوه کنده شده بود، تراشيدن مجسمه هايي از بودا اوج هنر مکتب گندهار را به نمايش گذارد که مي تواند بزرگ نمايي بت هاي بودا در باميان متاثر از سبک بزرگ نمايي هلنيسم باشد.
شرايط طبيعي مناسب از لحاظ جنس تشکيل دهنده کوههاي باميان به همراه حمايت هاي اقتصادي بازرگانان و تجار، باعث حکاکي دو مجسمه بزرگ باميان در اندازه هاي 35 و 53 متري در دل کوه شد. بت 35 متري باميان از لحاظ ساختار پيکرتراشي از دقت و ظرافت کمتري در قياس با مجسمه بزرگ بودا برخوردار است، اين مجسمه که بنظر مي رسد «کار اول دستي صنعتگران بوده و از همه اول تر به تراشيدن آن پرداخته اند اعضاي بودا کلفت تر و بيتناسب، سر او بيحد بزرگ، سينه اش نهايت برآمده، شانه ها از حد زياد فراخ و رانها مانند شمع ديوار در بدن او چسبيده است»(27)
مجسمه53 متري باميان از ظرافت و واقع گرايي مجسمه هاي سبک گندهاري برخوردار است، بالاپوش مجسمه بزرگ که هر دو شانه او را مي پوشاند با چين هايي موج دار تا نزديکي ساق پا ادامه دارد. اين نوع خاص بالاپوش به همراه آرايش موها، که به صورت مجعد بر بالاي سر بسته شده است، تاکيدي است بر هنر مجسمه سازي يوناني که در مکتب گندهار رواج يافته است. از نگاهي ديگر هنرمندان گندهاري تنديس آپولو را در پيکره بودا تجسم نمودند«مجسمه هاي بوداي گاندهاراي نوع آپولو موجب طرح مباحثي گشته که بر اصليت يوناني تمثال بودا و اولين ظهور آن در منطقه گاندهارا دلالت مي کنند.»(28)
در فاصله دو مجسمه بزرگ بودا سه طاق ديگر در ديواره کوه ساخته شده که در آنها سه بت نشسته تراشيده شده است که متاسفانه چون اثر واضحي از آنها باقي نمانده، نمي توان در مورد سبک پيکر تراشي آن نظري داد.(29)
هنر نگارگري موازي با هنر مجسمه سازي در مکتب گندهار ترقي و پيشرفت نمود. موضوعات نگارگري معابد و پرستشگاههاي بودايي اگر چه که در آغاز مبتني بر روايت داستانهاي جاتکه و روايت زندگي بودا تا رسيدنش به نيروانا بود، اما هنگاميکه عقايد مهايانا در ميان پيروان بودايي عموميت يافت، مضمون نگارگري هاي بودايي نيز مطابق با عقايد مهايانا تغيير جهت داد. اين تغيير جهت به سوي نمايشي الوهي و فرازميني از شخص بودا در نگارگري ها بود. همانطور که در عقايد مهايانا بوداسف ها از نقشي پر اهميت تر از گذشته برخوردار شدند، اين تغيير در نگارگري هاي اين دوره نيز به چشم مي خورد. تصوير بوداسف ها که هر يک با علائمي خاص مشخص مي شدند، ديگر مانند بودا در سادگي از لحاظ ظاهر ديده نمي شوند. اين بوداسف ها در شکوه و جلالي از تزئيناتي چون تاج هاي مرصع به جواهر آلات، لباسهايي خاص و زيورآلاتي چون بازوبند و....مشخص مي شدند، از طرفي ديگر با گذشت زمان که بر نقش اين جهاني و فرجامين رستگاري آنها بيش از پيش تاکيد مي شد«به سرعت در مجمع خدايان موقعيت والايي پيدا کردند که اهميت شان غالبا بيش از بوداي تاريخي شد، چرا که او در دوردست ها ماند و امکان تقرب به او کم تر از تقرب به نقش هاي از نظر مادي باشکوه بوداسفان بود.»(30) اين بوداسف ها در واقع همان خدايان قديمي هند، الهه ها، اسطوره ها و...اديان گذشته سرزميني بودند که اکنون آيين بودا خود را با  عقايد محلي آن سرزمين تطبيق داده بود و باعث شده بود تا در اثر اين اختلاط خدايان و اساطير گذشته در هيئت بوداسف ها ظاهر گردند. در نگارگري هاي معابد باميان چنين تاثيري را مي توان به وضوح مشاهده کرد.
آنچه که از نگارگري هاي معابد باميان باقيمانده شامل اين موارد مي شود: اطراف طاق بوداي 53 متري، اطراف طاق يکي از مجسمه هاي نشسته و يکي از سموچ ها. در تمامي نگارگري هاي باقي مانده از باميان آنچه که به صورتي مشترک به وضوح به چشم مي آيد، تکثر يافتن بودا و بوداسف ها است. اين تکثر در رديف هاي منظم و در درون دايره هايي است که حيطه نگارگري هر بودا يا بوداسف را مشخص مي کند، در عين حال که تصوير بودا که به صورتي نشسته است بزرگتر و اغلب در مرکز و يا بالاي رديف هاي منظم بوداسف ها واضح تر و مشخص تر به چشم مي خورد.
نگارگري يکي از سموچ ها که محيطي مدور دارد از کف سموچ با طاق هايي شروع مي شود که در درون هر يک بوداسفي جاي دارد. اين طاق ها در رديف بعدي خود که به طرف سقف سموچ که آن نيز مدور و گنبدي شکل از داخل مي باشد، تکرار مي شوند در عين حال که از لحاظ اندازه اين طاق ها کوچکتر مي شوند و سرانجام بر روي گنبد مدور شکل فقط تصاوير بوداسف ها است که در رديف هاي دايره شکل تکرار مي شود و سرانجام به يک دايره مرکزي در مرکز گنبد ختم مي يابد که بودا در آن ترسيم شده است با حالتي از جنبه آسماني و عظمت يک انسان الهي.
اين مجموعه هاي مدور رديف هاي بوداسف ها که در حرکتي دايره وار قرار گرفته اند و سرانجام به يک بودا ختم مي شوند، مي تواند نشاندهنده و تاکيدي بر فرجامين رهروان اين آيين باشد که به سعادت اخروي و برخورداري از لذايذ معنوي دست مي يابند.گنبد نمادي از آسمان است که بودا در آن جاي دارد، بودايي که به نيروانا رسيده و به آسمان ها حلول کرده است ديگر مانند عقايد کهن بودا به نيستي و خارج شدن از گردون تناسخ و بي ارتباطي با اين جهان مادي توصيف نمي شود بلکه اين بوداي مهايانا در آسمانها و ملکوت جاي دارد و از آنجا نگران و ناظر بر اين جهان و پيروان بودايي است.
چنين نگارگري از بودا و بوداسف ها در مجسمه بزرگ باميان نيز تکرار شده است، با اين تفاوت که بر بالاي سر مجسمه بزرگ نقشي خاص قرار دارد که از آن به الهه ماه تعبير مي شود. اين نقش شخصي را نشان مي دهد ايستاده و شمشير و سپري بر دست که سوار بر گاري با چهار اسب بالدار است. ماه در هند با نام چندره  Chandra ياد مي شود و نمادي است از حاصلخيزي و در متون اوستايي «رويش گياهان زايش و بالش مردم، نعمت و برکت و فزوني آب به ماه بستگي دارد و تخمه ي گياهان و رويش در ماه است.»(31) ايزد ماه که تاکيدي  بر حاصلخيزي و برکت و نعمت و نمادي از رويش و زايش مداوم است وقتي که به همراه چهار اسب سفيد بالدار نشان داده مي شود، معنايي سمبوليک از يک نجات دهنده و بشارت دهنده مي دهد که در انتهاي کالي يوگا که همان آخرالزمان بودایی است براي نجات بشر از ظلم و فساد و تباهي به زمين مي آيد«او در حالي که سوار بر اسب سفيد است و شمشيري که چون صاعقه مي درخشد در دست دارد براي برقراري عدل و انصاف ظاهر خواهد شد.»(32)
نقش ايزد ماهتاب بر بالاي سر بوداي بزرگ تاکيدي است بر آمدن بوداهاي آينده و سرانجام اشارتي به کالي يوگا يا همان فلسفه تاريخ بودايي، با چنين بياني از جهان بيني بودايي، دعا و عبادت و راز و نيايش، آمدن بوداهاي آينده را شتاب مي بخشد و دنيايي مملو از عدالت در کالي يوگا معنايي نمادين از فرجام سعادت گونه پيروان اين آيين مي دهد.
مجسمه هاي عظيم الجثه باميان هنگاميکه با ورقي از طلا و يا بهر صورتي که رنگ آميزي شده بود، تصور شود. اوج مکتب گندهار را به نمايش مي گذارده است به طوريکه در ساير غارکندهاي هند و چين و... نفوذ سبک مجسمه سازي مکتب گندهار را مي توان مشاهده کرد.
غارکندهاي اجنتا در هند و يون گانگ در چين در قرون 5 و 6 ميلادي ساخته شدند. اين غارکندها از لحاظ نوع مجسمه سازي و نگارگري با بن مايه هايي از مکتب نگارگري و مجسمه سازي گندهار، بر مبناي اسلوب ها و اساطير و مضامين بومي  هر کدام  از اين مناطق ساخته و پرداخته شده است، اما در عين حال نفوذ سبک مجسمه سازي گندهار را مي توان در نوع مجسمه سازي آنها مشاهده کرد «کهن ترين پيکره ها سرچشمه هاي گنداري را القا مي کنند. پيکره ي بودا با سبيل و گره کاکل و رداي آژنگين(توگا) و شانه هاي شعله ور و تخت شير، حتي مي توانست در گنداره ساخته و به چين برده شده باشد.»(33)
تفاوت و مشخصه خاص مجسمه هاي باميان که آنها را از ساير غارکندهاي ديگر متمايز و برجسته مي کند، اندازه هاي غير قابل تصور اين دو مجسمه در ابعاد 35 و 53 متري است، به طوريکه با وجود ساخت بي شماري از مجسمه هاي بودا، هيچ يک از آنها چنين تمايزي را دارا نيستند، حتي غارکندهاي يون گانگ چين با وجوديکه شامل 50 غار با تعداد بي شماري از مجسمه هاي بودا در حالت هاي نشسته، ايستاده و... هستند، اما عظيم ترين آنها از لحاظ اندازه به طول 18 متر ساخته شده اند.
با وجود آنکه امروزه نشانه هاي عيني اندکي از هنر نگارگري و مجسمه سازي مکتب گندهار در افغانستان باقي مانده است، اما نفوذ و تاثير ساختاري اين مکتب بر هنر مجسمه سازي و نگارگري آيين بودا، غير قابل انکار است. در مکتب هنري گندهار، هنر پيکر تراشي و نگارگري از آيين بودا به گونه اي رئاليستي  شکل گرفت و پس از رشد و بالندگي در خود به ساير مناطق همجوار نفوذ يافت. اين نفوذ از طريق راه تجارتي که از جوار شهرهاي کابل ، باميان و گندهار و بلخ مي گذشت تاثير خود را دو چندان مي کرد. تنوع و فراواني معابد بودايي که در اين شهرها فعال بودند و سرانجام عظمت و شکوه مجسمه هاي باميان باعث مي شد تا نمونه هاي کوچک ساخته شده مجسمه هاي سبک گندهاري از طريق اين افراد به ساير کشورهاي دور و نزديک منتقل شود و به اين ترتيب سبکي مختلط از نوع رئاليستي و واقع گراي مجسمه هاي باميان با نوع نگرش هاي بومي هر منطقه به اين آيين و هنر شکل پذيرد و تداوم يابد.

 
پي‌نوشت‌ها:
1. جاتکه: Jataka. داستان هاي تولد. صحنه هايي از زندگي ها يا وجودهاي پيشين بوداي تاريخي. هر حکايتي متضمن درسي اخلاقي است که مقصود از آن عرضه ي آن جنبه هاي از رفتار خاص است که در اندوختن کرمه نيک ياري مي کند تا مومن به دوباره زاييده شدن دلخواه برسد.
2. نيروانا: Nirvana. مقصد نهايي آيين بودا که وراي وجود و بي صورت و حد است. غالبا آن را به شعله شمعي مانند مي کنند که چون خاموش شود ديگر وجودي در کار نيست.
3. استوپه:Stupa. در اصل گورتلي پيشابودايي است گنبدي شکل. در آيين بودا محل اشياء يا بقاياي متبرک شده است.
4. کوماراسوآمي، آناندا، مقدمه اي بر هنر هند، ترجمه دکتر امير حسين ذکرگو، تهران، انتشارات روزنه، چاپ اول 1382،ص 72.
5. دولافوز، ث. ف، تاريخ هند، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، نشريات کمسيون معارف، چاپ اول 1316، صص 50-51.
6. فيشر، رابرت ايي، نگارگري و معماري بودايي، ترجمه ع. پاشايي، تهران، انتشارات فرهنگستان هنر، چاپ اول 1383، صص34-35.
7. تريگير، مري، هنر چين، ترجمه فرزانه طاهري، تهران، انتشارات فرهنگستان هنر، چاپ دوم 1384، ص 88.
8. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، مترجمان : امير حسين آريانپور، فتح ا.. مجتبايي، هوشنگ پير نظر، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ سوم 1370، ج 2، ص 645.
9. همان، ص 645.
10. تاريخ تمدنهاي آسياي مرکزي،ترجمه صادق ملک شهمير زادي، تهران، انتشارات وزارت خارجه، چاپ اول 1376، بخش دوم از جلد دوم، صص16-17.
11. همان، ص 49.
12. همان، ص 104.
13. همان، ص116.
14. ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حکمت، انتشارات پيروز، چاپ سوم 1354، ص 148.
15. مهاياناMahyana. راه بزرگ يا گردونه بزرگ، اصطلاح کلي براي آيين بوداي شمالي. شالوده اش باور به رستگاري از راه ايمان و با حمايت بوداسف هاست.
16. بوديساتوا:Bodhisattva. در فرقه ماهايانا به فردي اطلاق مي شود که تمام مقدمات ورود به نيروانا را گذرانده، ليکن کسب پاداش خود را به تاخير مي اندازد تا ديگران را نيز در نيل به اين مهم ياري رساند.
17. تاريخ جامع اديان، صص 148-149
18. ايونس، ورونيکا، اساطير هند، ترجمه باجلان فرخي، تهران، انتشارات اساطير، چاپ اول 1373، ص 244.
19. هاوکينز، برادلي، آيين بودا، ترجمه علي حاجي بابايي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول 1381،ص53.
20. هينايانا:Hinayana. راه کوچک يا گردونه کوچک. شکل هاي کهن تر و سنتي تر آيين بودا که راه هاي آن به رستگاري محدوداست.
21. تاريخ جامع اديان، صص 148-149.
22. هنرهاي باستاني آسياي مرکزي تا دوره اسلامي، ص 144.
23. نگارگري و معماري بودايي، ص 63.
24. موسيو گودار و ديگران، آثار عتيقه باميان در هزارستان، ترجمه احمد علي خان، انتشارات موسه مطبوعاتي اسماعيليان، چاپ اول 1372، ص 21.
25. تاريخ جامع اديان، ص 144.
26. نگارگري و معماري بودايي، ص 50.
27. آثار عتيقه باميان در هزارستان، صص 58-59.
28. مقدمه اي بر هنر هند، ص 87.
29. آثار عتيقه باميان در هزارستان،صص 64-65.
30. نگارگري و معماري بودايي، ص 59.
31.دادور، ابوالقاسم - منصوري، الهام، درآمدي بر اسطوره ها و نمادهاي ايران و هند در عهد باستان، تهران، انتشارات کلهر، چاپ اول 1385، ص 179.
32. همان، ص 182.
33. نگارگري و معماري بودايي، ص 112.