۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

دل نادان

خود ندانم از چه هردم شور و شر دارد دلم
روز چند بار زین قفس بیرون نظر دارد دلم
گاه به کنج سینه همچون مرغک بشکسته بال
گاه بکوبد پای و درد پر شرر دارد دلم
گاهی از مهر و تبسم شوخی ها سر میدهد
گاهی فریاد و تپش بیشتر دارد دلم
گه قلم بر دست چون "مانی" روی تصویر ها
گه به دستش تیشه و چوب و تبر دارد دلم
گاهی قهه قهه خنده اش از دور می آید بگوش
گه به دستش حرف از تیغ تیز تر دارد دلم
گه خرامان سوی میخانه همی خندد بخود
گه سوی مسجد و عمامه بسر دارد دلم
گاهی برمن از صداقت پند و اندرز میدهد
می نگیرد پند و گاهی گوش کر دارد دلم
گه ز شوق روی "نتاشه" که آنرا بنگرد
خنده و اشک و تبسم تا صحر دارد دلم
گه بیاد موی او دستش به گیتار می نهد
گه بیاد روی او میل قمر دارد دلم
از محبت نامه ای نتاشه گر آید به دست
خوب میدانم که آهنگ سفر دارد دلم.
گاهی می گیریم به حال این دل بیچاره ام
گاهی خند م زانکه هیچ عقلی به سر دارد دلم
باخودش "عرفان" همی گوید سخنها زیرلب
از چنین دیوانه گی کی دست بردارد دلم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا نظر خویش را ارایه دهید.