۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

دفتر چه ای کوچک من

چیزی در ذهنم نیست که امروز با شما دوستان در میان بگذارم.
لذا می خواهم دفترچه ای کوچک خودم را به شما معرفی کنم.
دفترچه ای دارم کوچک است. خیلی قشنگ و زیباست. در انتقالش به جاهای که میل دارم ، مشکلی ندارم. در نوشتن به ورق و صفحاتش هم مشکلی نیست. درفترچه ام کوچک است ولی خیلی باارزش، خیلی بااهمیت.  خیلی دوست دارم بیشتر و بیشتر بنویسم، از خاطراتم بنویسم، از محیط و اطرافم بنویسم، از مردم و دوستانم بنویسم. ولی شاید زمان با من ناجوان مردانه عمل می کند و وقت نمی دهد، شاید خودم جرئت نمی کنم زیاد بنویسم.
بهر صورت. مایلم که داشته ها و خاطراتم را در این دفتر چه ام جمع کنم، چون زمان و ثانیه ها نامرد اند، میروند و بر نمی گردند.
ولی من می خواهم از این زمان و ثانیه ها چیزی داشته باشم تا در آینده اثری برای یاد آوری و باز خوانی آن زمان گذشته باشد.
این دفترچه هم همین حالا در مقابل صورت  چشما زیبای شماست که می بینید. امید است که دفترچه ام را درست ورق زده و درست بخوانید.

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

چند قطعه شعر !

از نظم و قانون شهر تو خسته شده ام
من آن عقاب بودم که پر شکسته شده ام
دیروز چه مست بودم و امروز خموشم که چون
برتار های زلف کسی بسته شده ام
این دست و پای من به یکی گوش نمیدهد
من پارچه ها شدم و دسته دسته شده ام
ای چرخ تو برمن امروز چرا خندی از غرور
من آن جوانِ ام که ور شکسته شده ام
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
در خانه ای من آمدی و چایی نخورده
با یگ نظرِ خویش دل را چه آسان ربودی
هجر و غم و دردِ "سَنَما" کمبود که امروز
کوهی به غم و دردِ من بیکس فزودی
صد در ز جدایی و به رخ من همه باز است
از مهرو وفا پنجره ای را نگشودی

"عرفان"
 

بامیانم ای تنم !

گرچه سهمت را همه پامال کردن غم مخور
جیب های خویش پر هرسال کردن غم مخور
هریکی از گوشه های آن بریدن همچو موش
بین خویش تقسیم بی جنجال کردن غم مخور
غم مخور گر پارک ملی از نظر افتاده است
ظلم بر شهمامه و صلصال کردن غم مخور
نسل این خاک روزی پر تا کهکشان خواهد کشید
هرکسی امروز "قیل و قال" کردن غم مخور
بامیانم ای تنم ای روح و ای آرامش ام
بی گناه گر بی پرو بی بال کردن غم مخور
دامن آن شاه عادل را بگیرم یا مگر؟
هرکسی این بی ثواب اعمال کردن غم مخور
قلب ها صد داغ دارد ، حرفها چون تیغ تیز
گرهمه شورش بی تمثال کردن غم مخور.

"عرفان"

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

اشک چشم

چه شد بار دیگر ای هموطن قلبم طپید اینجا
چرا آه تورا گوش من از نزدیک شنید اینجا

بدیدم چشم پر اشکت ، روان شد اشک از چشمم
نگاهت تیر آتش بود که بر قلبم خلید اینجا

درین سردی چرا خونابه از کفش تو می ریزد
بمیرد چشم صدرنگی که کرد سرخ و سفید اینجا

بیا ای دوست بنگر خانه ای ما صد سوراخ دارد
هزاران چشم امید می شود پس ناامید اینجا

یکی از درد می نالید، یکی با خود می خندید
یکی از ناز می رقصید یکی درد می کشید اینجا

همه مشتاق آن بود تا که زرین کفشی را بوصد
یتیمان گرد هم خوابیده بود هیچ کس ندید اینجا

زپا افتاده گان را پرس ، از ترکیده پاهایش
زبهر لقمه ای نان روز تا شب می دوید اینجا

جهان در اوج قدرت رفت و مارا بین درین وادی
همه برخوان بدبختی ز یکسر صف کشید اینجا

به ویرانی بکوشیدیم و صد بار خویشتن کشتیم
چنین کردیم که روز ها سرد شد ، آخر رسید اینجا

همان کفش و همان ترکیده پا صد سال می ماند
مگر این بعض ها گردد زدلها ناپدید اینجا

 سوال بی جوابم را من از "عرفان" نمی پرسم
کی باید داد، روشن صبح صادق را نوید اینجا؟

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

انتحار از بهر چیست؟

من ندانم ای رفیقان انتحار از بهر چیست
 سیل خون جاری به دشت قندهار از بهر چیست

 پیر زنها اشک درچشمان می گیرید همیش
 قلب های پرز آه و بی قرار از بهر چیست

 دود از هرگوشۀ مکتب هوارا تیره ساخت
 گریه های کودکان چون زار زار از بهر چیست

هر طرف گرد و غبار انفجار می بینمش
صد تن بی سر به دشت و کوهسار از بهر چیست

.....................
...................
........................
.......................
........................
.................

دوبیتی های هزاره گی 3

ایقس نخره و ناز ام خوب نیسته
مثل مرج و پیاز ام خوب نیسته
نخره و ناز کدو تاحد شی خوبه
کلو بغلِ واز ام خوب نیسته
عینک دودی ده چیمای قندی
خون دل میچق_ز لبای قندی
خنده می گیره ار غید یاد مه میه
شوخی، مستی و مزاق های قندی
دزی روزا گُلَی زود قار موکونه
ده ایله گب قذمه دار دار موکونه
باور کو نیمی گب گفته نموشه
حقوقِ بَشَرَه خبار موکونه
دو روز شده از کوبند بور شدِ تو
از زیر دیست خاله دور شدِ تو
گبای تو تولی شُد و کابلی شُد
بی ترس استی خیلی بیسور شدِ تو
نانِ پطیر تای بغل گــــرفته
ترموزِ چایه از خــــو شل گرفته
از پیش مه تیر شد پیشانه شی چُم بود
خود خو بی غرض، بی ملل گرفته
دزی روزا بنده فسبوگ قندی
چرا خاموشه سازو کوگ قندی
شماره شی از ساحه خارج استه
نمیه پیام ها و "جوگ" قندی
زمستو شده یخی زور گرفته
مره شوق لب تندور گرفته
چه خوش باکه که "خیری" هم بیایه
مگر او خود خه ازمه دور گرفته
خوده مقبول موگی تو دختری قوم
رَیسِ کُل موگی تو دختری قوم
خدای مو یگ و قوم مو یگ اَزَره
تو پر پشتول موگی؛ تو دختری قوم
کلو خوبه بیه بلدارِ خیری
قدِ سیال را و رفتار خیری
ده یاد مه میه موگوم اوف خداجان
کی شوه ما شوم دلدار خیری
موی خو بلهِ شانه پشار کدی تو
زدی دل ره دیگری آوار کدی تو
چند روز موشه که دل بیرو تیرونه
او ظالم برچی اینتر کار کدی تو
 

عکس های دیدنی