۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

اشک چشم

چه شد بار دیگر ای هموطن قلبم طپید اینجا
چرا آه تورا گوش من از نزدیک شنید اینجا

بدیدم چشم پر اشکت ، روان شد اشک از چشمم
نگاهت تیر آتش بود که بر قلبم خلید اینجا

درین سردی چرا خونابه از کفش تو می ریزد
بمیرد چشم صدرنگی که کرد سرخ و سفید اینجا

بیا ای دوست بنگر خانه ای ما صد سوراخ دارد
هزاران چشم امید می شود پس ناامید اینجا

یکی از درد می نالید، یکی با خود می خندید
یکی از ناز می رقصید یکی درد می کشید اینجا

همه مشتاق آن بود تا که زرین کفشی را بوصد
یتیمان گرد هم خوابیده بود هیچ کس ندید اینجا

زپا افتاده گان را پرس ، از ترکیده پاهایش
زبهر لقمه ای نان روز تا شب می دوید اینجا

جهان در اوج قدرت رفت و مارا بین درین وادی
همه برخوان بدبختی ز یکسر صف کشید اینجا

به ویرانی بکوشیدیم و صد بار خویشتن کشتیم
چنین کردیم که روز ها سرد شد ، آخر رسید اینجا

همان کفش و همان ترکیده پا صد سال می ماند
مگر این بعض ها گردد زدلها ناپدید اینجا

 سوال بی جوابم را من از "عرفان" نمی پرسم
کی باید داد، روشن صبح صادق را نوید اینجا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا نظر خویش را ارایه دهید.